نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبی از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بزرگ بشم. به سینا کمک کنه که از این راههای پر خطر برگرده.

بعدش زنگ زدم دفتر مشاوره ، موضوع رو مطرح کردم چون یه راهکار خوب میخواستم راهکار عاقلانه، نه جنگ و دعوا و.

راهنماییم کردن که به روی خودم نیارم، عادی رفتار کنم و فرمودن چرا اینقدر همسر و کارهاش برات مهمه که دچار شکست بشی ؟ تو یه آدمی ، همسرت آدمه و گناه هر کسی پای خودش نوشته میشه تو موظفی وظیفه ی خودت رو انجام بدی و.

بعدش نشستم فکر کردم ، دیدم واقعا چرا حال و احوال خودمو اینقدر گره زدم به سینا ؟چرا این همه وابسته ام ؟ اون کار خلاف می‌کنه من چرا باید گریه کنم؟

و

خب مث یه خانم خوب بلند شدم برای جلوگیری از هر فکر مزاحمی به کار کردن ، خونه رو مثل دسته گل کردم ، از اون وقتایی که آدم دوست داره میهمون  بیاد واسش و غذا درست کردم.

سینا که اومد خیلی عادی ولی کمی ناراحتی چاشنی رفتارم بود ، برخورد کردم. باورش نشد غذا درست کردم ، تو این مواقع انتظار داشت ناراحت ،بی حوصله و گریون باشم.

و با یه خونه مرتب و قشنگ مواجه شد.

همه چی عادی پیش رفت.

دیگه برام مهم نیست ارتباط داره با خانمی یا نه.

من مامور به وظیفه ام ، نه مامور کارهای خوب و بد سینا

من روحمو  پرورش میدم ، بزرگ میکنم.ولی فقط اگه تو بخواهی خدای بزرگ من

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

David گفتا بوک Gabriel اولین نیستیم اما بهترینیم آموزش عربي موسسه ونوس Monica Steven دلبرستان فروشگاه اینترنتی